دنيا در برابر چشمانم ورقي خورد و محشر را ديدم، قيامت شده بود.
تا چشم کار مي کرد مردمان بودند و مردمان…
آفتاب سوزان بالاي سرها بود و همگان تشنه لب به دنبال سايباني مي گشتند؛
بادي که انگار از جهنم برآمده بود، چونان شلاق بي رحمي بر صورت ها مي خورد؛
**********
زمين مانند کوره اي داغ مجالي براي ايستادن نمي داد.
هر کس به فکر خود بود و سرانجام اش، در انديشه که پناهي بيابد و از آن هول عظيم به آن پناه برد؛
نه مادران را کاري به فرزندان بود و نه دوستي به دنبال دوست.
ناگاه صداي بلندي در صحنه محشر پيچيد، همه شنيدند و مبهوت ماندند…
چشمان خود را فروبنديد تا فاطمه دختر محمد گذر کند!
در آن هياهو مي خواستم فرياد کشم، فرياد برآورم که اي مادر!…
اين گروه در دنيا بر غربت شما گريسته اند؛
اينان چشمان خود را پراز اشک بر مظلوميت شما کرده بودند؛
اينان دشمنان شما و کساني را که بر شما ظلم کردند، به دل دشمن مي داشتند؛
اينان قلوب خود را از دوستي شما و فرزندانتان پرکرده بودند؛
اينان خانه هايشان را محل پرورش کودکاني با محبت شما قرار داده بودند؛
اينان به فرزندان خود بغض دشمنان شما را آموخته بودند؛
اينان در تندباد مصلحت انديشي ها و نظريه هاي رنگارنگ، آني در نشر مظلوميت شما تزلزل نيافته بودند؛
اينان در هجوم تبليغات دزدان عقيده بر مرام دوستي شما باقي مانده بودند؛
مادر! حال چگونه مي توانند از ديدن عزّ و جلال شما ديده فروشويند؟
اينک زمان آن رسيده که پس از قرون و اعصار سرخوردگي، شکوه شما را به تماشا نشينند؛
اکنون مي خواهند سربلندي خود را که ريشه در قرب الهي شما دارد، به عالميان بنمايند.
شايدکسي درگوشم خواند:اندکي صبر کن! تماشاي اين همه جلالت، ظرفي بيش ازتحمل شمايان مي طلبد.
کاروان او گذشت و در سايه عرش خدا توقف کرد…
محشريان شنيدند که بضعه رسول دست به دعا برداشت که خدايا! حسن و حسين ام را به من بنمايان! نه قلم را ياراي به تصوير کشيدن آن صحنه است و نه زبان را توان بازگو کردن که چه محشري بود ديدار مادر و فرزندان.
آن گاه از جانب پروردگار عالميان ندا آمد:
اي فاطمه! بخواه از من، که هر چه امروز بخواهي نثار قدمت مي کنم
… و او گفت: خدايا! شيعيانم
فداي تو مادر که با چنان عطوفتي به ياد دوستدارانت هستي
خطاب شد: همه را بخشيدم، حاجتي ديگر بخواه
… باز گفت: خدايا! شيعيان فرزندانم
خطاب شد: همه را بخشيدم
آن قدر او خواست و خدا آن قدر عطا کرد که ديگر جز سيه رويان تيره بخت و دوست داران ستم و بدعت، کسي باقي نماند؛ همانان که در دنيا دنباله روي سقيفه را برگزيدند، چشمان شان را به روي ستم هايي که بر شما رفت بستند و هر روز نوايي ساز کردند که شهادت ات افسانه است، تو براي دنيا با سقيفه نشينان به جنگ برخاستي و ….
و آن وقت معلوم خواهد شد که نه مظلوميت شما قابل رد کردن است و نه شهادتتان انکار شدني، و نحن نقول الحمدلله رب العالمين